1-

چه موقع یک رایانه، عملکرد عالی از خود بروز میدهد؟ بنظر می رسد سه شرط لازم است:

اول اینکه من بخواهم از آن رایانه استفاده کنم و به عملکرد عالی برسم.

دوم اینکه روی آن رایانه، نرم افزاری نصب شده باشد که بتواند بهترین عملکرد را تحقق بخشد.

سوم اینکه خود رایانه، بلحاظ سخت افزاری، ظرفیت جوابگویی و سازگاری با آن نرم افزار را داشته باشد.

اگر هر سه اینها با هم فراهم بود، آنگاه بهترین خروجی را شاهد خواهیم بود. هر کدام از اینها که کسر باشد، عملکرد را مختل میکند.

حال به رفتار انسانها نگاه کنید. برای اینکه من، عملکرد عالی داشته باشم، سه شرط لازم است:

اول اینکه خود من بخواهم که عملکرد عالی داشته باشم.

دوم اینکه شرایط بیرونی برای رسیدن به آن عملکرد عالی، فراهم باشد. شرایط بیرونی شامل، آموزش، امکانات لازم، حمایت انسانی و ابزاری و هر چیزی که در بیرون از خود فرد، برای تحقق یک امر لازم است.

سوم اینکه شرایط درونی من نیز مساعد باشد. شرایط درونی شامل ظرفیت وجودی، قدرت فکری و هوش، توان جسمانی و هر چیزی که به مشخصات سخت افزاری من مرتبط باشد.

برای عملکرد عالی، حضور هر سه مورد لازم است. هر کدام نباشد، عملکرد مختل می شود.

مثلا شما به همین آقای هاوکینگ نگاه کنید. انگیزه برای رشد دارد. حمایت بیرونی و امکاناتی به حد اعلا برایش فراهم است، توان فکری درونی عالی هم دارد. تعامل این سه مولفه، منجر به یک چنین پدیده شگفت انگیزی در دنیای انسانی شده است.

هرکدام از این مولفه ها کسر می بود، آقای هاوکینگ، چیزی غیر از این می شد.

هر سه مولفه، از اموری است که من اختیاری در آنها ندارم. چون:

معلوم نیست چه اتفاقی در درون من رخ می دهد که گاهی برای انجام کاری انگیزه دارم و گاهی ندارم. مطالعات روان شناختی، هنوز جواب روشنی به آن نداده است. بهمین دلیل معلوم نیست چرا در دوقلوهای کاملا یکسان، یکی از  آنها ممکن است مثلا تنوع طلب باشد و دیگری نباشد؛ و یا چرا خلق و خوی آنها ممکن است با هم متفاوت باشد و در نتیجه انگیزه های متفاوت داشته باشند ولو شرایط فیزیکی مشابه و تربیت های تقریبا مشابه و محیط نسبتا یکسان داشته باشند.

همچنین شرایط بیرونی هم که معلوم است در اختیار من نیست و توسط بیرون تعیین می شود.

ویژگی های درونی و ظرفیت درونی من نیز بستگی به چیزی دارد که از اول با آن بدنیا آمده ام.

مجموع اینها، حاکی از یک پکیج سه گانه جبری است.

2-

معلوم است که مفهوم اختیار، چیزی جز این نیست که من بر اساس ظرفیت درونی و شرایط بیرونی، این توان را دارم که دست به یک سری انتخاب ها بزنم. ولی این انتخاب ها، دقیقا مثل منوی غذایی است که رستوران جلوی من و شما می گذارند و من فقط می توانم از میان آن لیست انتخاب کنم. اگر اختیاری در عالم داریم، صرفا در همین حد است. من و شما فقط این اختیار را داریم که در چارچوب آن سه مولفه جبری که ذکر شد، انتخاب کنیم.

 از اینجا کسی نمی تواند نتیجه گیری کند که من به رستوان رفتم و در آنجا آزاد بودم هر غذایی انتخاب کنم. به او خواهیم گفت شما آزاد بودی که هر غذایی که به شما ارائه شد را انتخاب کنید نه اینکه هر غذایی را  انتخاب کنید. این است که در رستوران، شما در جبر منوی غذایی آنجا، مجال اختیار داشتید و بس.

 بهمین معنا، در دنیا هم ما در جبر منوی فرصت هایی که در زندگی نصیب ما می شود، مجال اختیار و انتخاب داریم و بس. این است که من همیشه تعبیر می کنم به "شبه اختیار". ما اختیار نداریم بلکه شبه اختیار داریم.

و در آینده توضیح خواهم داد که در هیچ صورتی از صور آفرینش، امکان اینکه ما موجوداتی مختار باشیم وجود ندارد. یعنی هیچ حالتی از آفرینش متصور نیست که موجوداتی مختار خلق شوند و کلا امری محال است.

3- 

 اما سوال اینجاست که موضوع آموزش را چگونه می توان با این مجموعه جبری سازگار کرد؟ اگر چیزی تماما جبری است، پس آموزش به چه منظور انجام می شود؟ علی القاعده آموزش به چنین موجود مجبوری بی معناست.

پاسخ این است که آن ظرفیت های درونی، بصورت بالقوه و خوابیده در ما وجود دارد و فعال شدن این ظرفیت، تنها از راه برخورد با محیط بیرونی و آموزش امکان پذیر است. با آموزش، ما فقط این مجال را خواهیم یافت که آن ظرفیت های جبری را تا حد ماکسیمم ظرفیتش استفاده کنیم. اگر آموزش نباشد، حتی آن حد جبری هم بی استفاده می ماند.

ولی باز هم آن شروط سه گانه باید تحقق یابند که بتوانم از آن حد ظرفیت استفاده کنم.

اینکه تصور کنیم ما این اختیار و انتخاب را داریم که بقول آن نویسند مشهور، علیرغم فلج بودن، قهرمان دومیدانی شویم، یک حرفی است که پیام بسیار امیدبخشی دارد ولی واقع بینانه نیست. نهایتا به ما این پیام را می دهد که ما یک ظرفیت وجودی مشخص داریم و باید نهایت تلاش و جدیت خود را به خرج دهیم تا بتوانیم خود را به اوج سقف جبری که برایمان تعیین شده است برسانیم.

پس من نهایت تلاشم را می کنم اما این تصور خطا را نمیکنم که من ظرفیت تبدیل شدن به هر چیزیکه بخواهم را دارم. بهیچ روی.

اگر از نزدیک با آموزش افراد درگیر باشیم، می توان فهمید که گاهی برخی افراد، واقعا قادر نیستند در آموختن برخی چیزها فراتر از آنی که هستند بروند و هر چه هم به آنها آموزش دهیم و از راه های مختلف و توسط افراد مختلف هم به او آموزش دهیم، حرکتی رخ نمیدهد اگرچه در مسیرهای دیگر و موضوعات دیگر ممکن است بتواند رشد عالی داشته باشد.

علت این است که ظرفیت جبری او همان حد است. اینشتین اگرچه در کلاس درس و تا سن خاصی علائم کودن بودن را بروز داد ولی وقتی شیوه آموزش و محیط آموزشش عوض شد، قابلیت و ظرفیت وجودی اش شروع به بیدار شدن کرد. ولی یک فلج، هر چقدر هم محیط و تمریناتش را عوض کند، امکان قهرمان دومیدانی شدن را ندارد. ظرفیتش در جبر خاصی بسته شده است.

بنابراین آموزش، ابزاری است که شرط لازم و نه کافی برای بیدار شدن آن ظرفیت جبری درونی است.