«تخیل»؛ ابزاری برای «دیگری» شدن و درک دیگران!
یکی از فلاسفه داخلی، در نشستی درباره هنر که دو سال پیش برگزار شده بود، اشاره ای به کتاب «ابتذال شر» هانا آرنت، فیلسوف معاصر داشت که در محاکمه آدولف آیشمان، یکی از افسران جلاد آلمان نازی که نزدیک به 400 هزار یهودی را کشته بود، شخصا شرکت داشت. ایشان می نویسد که آیشمان هیچگونه رذیلت اخلاقی فردی نداشت و فقدان «قدرت تخیل» در وی باعث کشته شدن 400 هزار یهودی شده است. به باور آرنت اگر آیشمان دارای قدرت تخیل بود، میتوانست خود را جای یک مادر یهودی تصور کند که تمام اعضای خانوادهاش را به کورههای آدمسوزی بردهاند، بنابراین از جنایت دست میکشید.
2-
چندی است که به این نتیجه رسیده ام ما انسان ها، در خودمان قفل هستیم و هیچ چیزی جز خودمان را نمی توانیم درک و فهم کنیم. اگر بخواهیم دیگری را درک و فهم کنیم، راهی نداریم جز اینکه او را بلند کنیم و در ترازوی وجود خودمان قرار دهیم و او را با خود، یکی کنیم.
ما فقط یک ترازو و مقیاس برای فهم آنها داریم و آنهم «خودمان» هستیم. دیگران باید به شکل «من» در آیند تا بتوانم یک فهم و تفسیری از حال آنها بدست آورم. معلوم است که این کار، جز از راه تخیل و تصور کردن، ممکن نیست. به میزانی که من موفق شوم که در عالم تخیل، با او یکی شوم، به همان میزان قادر خواهم بود که او را همچون خود، فهم و درک کنم.
آن زمانی که می گویم شما را درک می کنم، در واقع دارم شمای درونی شده خودم را درک می کنم و معنایش دقیقا این است که من با تصور و تخیل، خودم را بجای شما تصور کردم و الان می توانم بفهمم که شما چه حالی دارید.
به میزانی که تخیل من بتواند شما را در من بنشاند و شما را «من» کند، به همان میزان و نه بیشتر، می توانم شما را فهم و درک کنم.این دقیقا همان اتفاقی است که برای آیشمان و بسیاری جنایتکاران و ظالمان افتاده و می افتد. این فرد، رذیلت اخلاقی نداشت ولی قدرت تخیلش در قرار دادن خود بجای دیگری، ضعیف بود و عملا دیگران و درد و رنج آنها را درک نمی کرد. او ناتوان بود که افراد را بلند کند و در قالب خود بنشاند.
3-
معنای این سخن این نیست که ما فقط به علت ضعف تخیل دست به جنایت می زنیم. دلایل دیگری هم می تواند باشد. این یک داستان دیگر است. ولی به هر حال، ضعف تخیل، آن مکانیسمی که ما را ترغیب می کند که به دیگران کمک کنیم و یا به آنها درد و رنج وارد نکنیم را مختل می کند.