یکی از حرف هایی که درباره ازدواج گفته می شود، این است که زن و شوهر، برای رسیدن به تکامل با هم ازدواج می کنند؛ بعبارت دیگر، آنها قرار است مکمل هم باشند نه مشابه هم؛ بر همین  اساس، اعتقاد بر این بوده که اختلافات بین دختر و پسری که می خواهند با هم ازدواج کنند، نه تنها بد نیست، بلکه تا یک حدی از اختلاف، لازم هم هست.

این حرف، بنظرم تئوری موفقی از آب در نیامده  و اتفاقا ازدواجی موفق است که دختر و پسر، تا حد امکان از نظر عوامل مختلف، شبیه هم باشند. هر اندازه تفاوت بیشتر باشد، تلاش بیشتری برای تغییر رفتار یکی از زوجین صورت خواهد گرفت و هر چه این تلاش برای براه آوردن دیگری در راه خود، بیشتر شود، اختلافات و نزاع ها بیشتر خواهد شد.

هر چه شباهت اخلاقی، شباهت فرهنگ خانوادگی، شباهت در سطح تحصیلات، شباهت در باورها و اعتقادات و نگرش های سیاسی و مذهبی و اجتماعی، شباهت در سطح فکری، شباهت درعلایق، شباهت در نوع ارتباطات اجتماعی آنها، شباهت در سطوح زیبایی شناختی آنها و بالاخره هر آنچه در یک زندگی مشترک، محل نظر زوجین قرار می گیرد بیشتر باشد، احتمال کامیاب شدن آن زندگی زناشویی بیشتر خواهد بود.

بهمین دلیل من بشدت معتقدم افراد برای یک انتخاب موفق، باید بدنبال کسی باشند که نهایت شباهت به خود را داشته باشند. هر چه این شباهت بیشتر باشد، انتخاب بهتری خواهد بود.

بنظر می رسد اگر به همه زوجینی که زندگی موفقی داشته اند نگاه بیندازیم، آنها بیشترین میزان شباهت در مولفه های مورد اشاره را دارند و با نگاه به زندگی های ناموفق و انتخاب های ناموفق، بیشتری اختلاف را در این عوامل خواهیم یافت.

بر این اساس من معتقد به تئوری مکمل بودن در ازدواج نیستم و این تئوری، موفق نیست بلکه قائل به تئوری شباهت هستم و بر این اساس، افراد با زندگی زناشویی، ابدا همدیگر را تکمیل نمی کنند بلکه اینها ازدواج می کنند که بقیه عمرشان را با هم و در کنار هم حرکت کنند و هر چه مقصد آنها شباهت بیشتری به هم داشته باشد، در این همراه بودن، درگیری و نزاع و کشمکش کمتری خواهند داشت.