نگاهی به داستان محلل-صادق هدایت
سالروز تولد مرحوم آقای صادق هدایت است. مردی که منتقدانش او را با آثارش می شناسند و مخالفینش که عموما هیچیک از آثارش را نخوانده اند و فقط عادت به تکرار شنیده هایشان دارند، با خودکشی و افسردگی!
بهمین مناسبت، بطور اتفاقی یکی از آثار کوتاه او بنام محلل را انتخاب کردم و سعی میکنم به اختصار، چند نکته درباره آن بیان کنم.
در فقه، فردی که زنش را سه طلاقه کند، اجازه ازدواج مجدد با او را ندارد الا اینکه فردی دیگر بنام محلل (حلال کننده) با آن زن ازدواج کند و طلاقش دهد و بعد از گذشتن عده آن زن، مجددا می تواند او را به عقد خود در آورد.
خلاصه داستان از این قرار است که در یک قهوه خانه که تعدادی آدم نشسته است و هر کسی از هر دری سخنی می گوید، بقالی بنام شهباز، ماجرای زنش را می گوید که یه شب بعد از منبر به منزل آمد و گفت باید برود زیارت کربلا و رفت و دیگر برنگشت.
"آقا هر چه كردم، مگر حريفش شدم؟ دو هفته تو روي من نگاه نكرد آنقدر كرد، كرد كه هر چه داشتم فروختم، پول جرينگه كردم دادم بدستش، پسر دو ساله ام را برداشت و رفت آنجا كه عرب ني بيندازد. تا حالا كه پنجسال است رفته، نمي دانم چه بسرش آمده.... ميان عربهاي لختي زبان نفهم اين عمري ها، بيابان برهود، آفتاب سوزان ! انگار كه آب شد بزمين فرو رفت. دريغ از يك انگشت كاغذ. راست ميگويند كه زن يك دنده اش كم است"
شخصیت دوم که در قهوه خانه، ماجرایش را می گوید، فردی است بنام یدالله. می گفت از "بقال جماعت متنفرم" و علت تنفرش را اینطور تعریف کرد:
یدالله گفت که در 30 سالگی، بعنوان دعا خوان بر بالین یک دختر هشت نه ساله رفته که عاشق او می شود و با او ازدواج میکند. ولی سه سال بعد، این زن متوجه می شود که یدالله می خواهد زنی مطلقه را صیغه کند. دعوا راه می اندازد و کار به جایی می رسد که شبانه، او را سه طلاقه می کند.
بعد از چند روز، مرد پشیمان می شود و سراغ بقال محله بنام شهباز که " هفت تا سگ صورتش را ميليسيد سير ميشد" می رود که بعنوان محلل، در ازای مبلغی پول، آن زن را بگیرد و فوری طلاق دهد که بتواند مجددا با او ازدواج کند. از قضا بقال زیرقولش می زند و طلاق نمیدهد و شوهر اول، ناکام مانده از وعده بقال، سر به مسافرتی طولانی می گذارد.
حرف که به اینجا رسید، بقال که از قضا او هم آنجا نشسته بود، متوجه شد که این مرد همان شوهر اول زنش است و خودش را معرفی کرد و گفت من همان بقالم و میبینی که آن زن، به من هم وفا نکرد!
اما این داستانها، ابزار هدایت و بلکه هر نویسنده درست و حسابی برای بیان یک سری نکات مورد نظرش هست. اشاره به همه این نکات در این داستان، قدری دشوار است و من باختصار چند مورد را گذرا ذکر میکنم.
این داستانها، اولا دردها و رنج های نویسنده است و دوم اینکه نقدهای او به فکر و فرهنگ عامیانه آنهاست و این تم را تقریبا در تمام آثار او می توان مشاهده کرد.
1- نقد اصلی در داستان، به خود محلل است که در این داستان، به نوعی آنرا به نقد می کشاند.
2- لابلای داستان از بدحال شدن یدلله از دیدن صحنه قربانی کردن گوسفند در مراسم عید قربان سخن می گوید و اینکه با دیدن صحنه خون آلود کله گوسفند " از دهنم در رفت كفر گفتم، كفر خيال كردم … نه زبانم لال، در خوبي خدا كه شكي نيست، اما اين جانوران زبان بسته، گناه دارد. خدايا، پروردگارا، تو خودت بهتر ميداني، هر چه باشد انسان محل نسيان است."
این انزجار از کشتن حیوان و صحنه دردناکی که بوجود می آید، در کتاب "فواید گیاه خواری" و نیز کتاب "انسان و حیوان" تماما مورد تصویر سازی قرار گرفته است. و هر جا سخن از حیوانات در داستان های هدایت به میان می آید، نمی تواند این رنج بزرگ خود را از جنایاتی که به حیوانات می رود نادیده بگیرد"
شخصیت داستان بقدری از این صحنه دلچرکین می شود که ناخودآگاه کفر می گوید و البته زود تصحیح میکند که در خوبی خدا شکی نیست. و این کشمکش درونی همه دینداران و خداباوران هست که همواره با دیدن شرور در جهان، نگاهی به کفر دارند و دلی با خدا! و این کشمش و تضاد، کتابهای فراوانی در خصوص توجیه شرور در کلام دینی همه ادیان بوجود آورده است.
3- و اما اشاره ای هم به فرهنگ جاری در زندگی عامه مردم دارد از جمله اینکه وقتی آن دختر را به عقد خود در آورد، "در آن شب او را آوردند، آنقدر كوچك بود كه بغلش كرده بودند . من از خودم خجالت كشيدم . از شما چه پنهان اين دختر تا سه روز مرا كه مي ديد مثل جوجه مي لرزيد ..."
4- همچنین مفاهیمی از قبیل صیغه کردن های افراد، تاثیراتی که منبر ملاها روی مردم می گذارد و یا از اعتقاد مردم به نفس گرم برخی افراد برای درمان بیماری در این داستان ذکر شده و به نوعی، با بیان سرنوشت افراد و پیامدهایی که این موضوعات در زندگی آنها گذشته بود آنها را به نقد کشیده است.